آسمون دلدادگی | ||
|
چندروزه فکرم خیلی درگیره... همیشه بهت گفتم وقتی خیابون فکرم شلوغه دیگه هیچ چراغی نمیتونه ترافیکش رو سامون بده امان از این ترافیک فکری!!!! می چرخم، تو حصار خاموش دیوارا... رو به شرقی ترین زوایای ذهنم... شرق، جاده های باریک و پرنده های سیاه و سفید... می دونم که پرتو عشقت، این روزا باعث شده قندیل دلم آب بشه... می دونم که در شلوغی داغونِ آدما... راوی قصه ی هزارویه شبم... میدونی چیه؟ هر چی که خواستیم شدیم... جزاونیکه قسمتمون بود... آخرشم گرفتارِدر به دري های بی دلیل... مي چرخم به سمت دیگه ی این حصار... غروب آرزوهای رنگارنگ... لیس لیس بستنی های رنگی... بد مستی غروب های دلتنگی... که رویا نیست حقیقته... جای تعجب نیست که تواین قرن... هنوز نسل لاک پشتا زنده اس... وجیر جیرک قصه ی مادر بزرگ هنوز هست... به سمتی دیگه میچرخم... جنوب سیاه ؛ و سایه ی بی رنگم... روبه روی پاهام دراز میشه... رویای کودک فال فروش دیروز... و غم عجیبِ چشماش دلم رو پراز غم کرد... اولین برف زمستونی روبدون "تو"تجربه کردم... کنار این دریچه ی شیشه ای نشسته ام... اما چشمام تو دور دستا خاطره ی سفری رو دوره میکنه... به فکرنفسای داغ و ته سیگاری ودرخت تنهاوآسمون آبی و من و "تو"... صدای بارون میآد... و منو به جاده های مه آلود میبره... از اولین پیچ تا چشم کار میکنه... قهوه خونه ها و نیمکتای چوبیه... جایی که بوی سیگار و عطر نارنج با قل قل قلیونا می یاد... وخاک بارون خورده... گوشه ی دنجی برای نگاه کردن ...فکر کردن... صدای بارون می آید و بال بال کبوترایی خیس تو ایوون خیالم... به خودم می آیم... روبروی این دریچه ی روشن... ساعت ها و دقیقه ها طی میشن... اما من هنوز به فکر ته سیگاری و خاطراته مشترکمونم... همیشه بدون تو دلتنگی زیاده... کاش بشه ...وقت بشه...مشگلی نباشه... من و "تو" بازم باهم خاطره ای مشترک داشته باشیم! یاحق نظرات شما عزیزان: بیقرار
ساعت15:28---14 دی 1392
از میون کلاف سر در گم زندگی تنهاسرنخی که راحت پیدا میکنم و با اون دلخوشم سر نخ یاد ((تو)) بیادتم هر لحظه
پاسخ:نيما يوشيج در جشن یک سالگی فرزندش نوشت:پسرم! یک بهار، یک تابستان،یک پاییزو یک زمستان را دیدی! ازاین پس همه چیزجهان تکراریست جز مهربانی.ياحق |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |